اقرا باسم ربک الذی خلق، خلق الانسان من علق، اقرا و ربک الاکرم، الذی علم بالقلم، علم الانسان ما لم یعلم.
سوره مبارکه علق ( آیه 1-5)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان که انسان را از خون بسته ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمیدانست، یاد داد.
مبعث پیام آور وحی ، پیامبر نور ورحمت
نام : محمد
لقب : مصطفی
کنیه : ابوالقاسم
نام پدر : عبدالله
نام مادر: آمنه
تاریخ ولادت : 17 ربیع الأول
مدت امامت : 23 سال
مدت عمر : 63 سال
تاریخ رحلت : 28 صفر (11 ق)
ستاره ای بدرخشید وماه مجلس شد دل رمیده ما انیس ومونس شد
نگارمن که به مکتب نرفت وخط ننوشت بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد
ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین وچشم نرگس شد
بعثت» انقلاب بزرگ برضد جهل، گمراهی، فساد و تباهی است.وسزاوار منتگذاری خداوند و در بردارنده حکمت و تربیت است.
محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود او هر ساله سه ماه رجب وشعبان ورمضان را در غار حرا ( کوهی در شمال مکه ) به عبادت می گذرانید .
آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود که محمد درغار حرا مشغول راز و نیاز با خالق محبوب بود، صدای خجسته و با صلابتی را شنید که او را امر به خواندن کرد . بعد از سه مرتبه پیامبر نیز با او خواند ؛ بخوان، بخوان به نام پروردگارت که آفرید. همان که انسان را از خون بسته ای خلق کرد. بخوان که پروردگارت از همه بزرگوارتر است، همان که به وسیله قلم تعلیم نمود و به انسان آنچه را نمیدانست، یاد داد.
آری چه شروع زیبا و کاملی . این آیات از خواندن، خلقت، کیفیت خلقت، شکر و سپاس، علم و دانش و... سخن گفته است، گویی باور خلقت اگر با علم و دانش عجین شود، انسان را به اوج آگاهی می رساند.
هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:
مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!
و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:
آنچه امشب بر من گذشت بیش از طاقت من بود،امشب من به پیامبری برگزیده شدم!
خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:
من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان می آورم.
پس از آن علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد.
بعد از آن پیامبر اکرم (ص) از جانب خداوند مأموریت یافت تا خویشاوندان خود را به اسلام دعوت کند که این دعوت از دو جهت حائز اهمیت بود :
1- دعوت اقوام می توانست در شروع کار پشتوانه خوبی باشد واگر آنها دعت پیامبر (ص) را لبیک می گفتند، شاید کفار مکه جرأت آن همه جسارت را به خود نمی دادند.
2- خانواده و اقوام اولین زیر ساختاری است که باید اصلاح شود تا جامعه روند اصلاحی خود را زودتر طی کند.
با مطالعه در آیات قرآن هدف ارسال رسولان به خوبی مشخص می شود و آن دستیابی مردم به فهم و درک اجتماعی برای اقامه عدل و قسط است. از بین بردن شرک ، احسان به والدین ، وفا به عهد الهی، عدم خیانت به مال یتیم ، اجتناب از همه زشتی ها، ممانعت از آدمی کشی ، صدق و راستی و دوری از دروغ ، ممانعت از فرزندکشی و...
امیدوارم بتونید از این شعر استفاده کنید.
آقا سلام گرچه بلند است جایتان / می خواهم از زمین بنویسم برایتان
یک نامه حاوی همه حرفهای راست / یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست
یک نامه از بلندی انسان که پست شد / یک نامه از کسی که دچار شکست شد
این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است / یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است
بعد از شما غبار به آیینه ها نشست / شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست
پرپر شدند در دل طوفانی از بدی / گلهای رو سپید همیشه محمدی
آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی / انسان منهدم شده، قرآن زینتی
بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند / جلباب هایمان کم کم روسری شدند
خورشید مرد و شام تباهی دراز شد / بر روی دشمنان در این قلعه باز شد
در کسوت قدیمی آزادی زنان / دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست
اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهای نامه خیسم سلام بر
نام بزرگوار و نجیب پیامبر
یاعلی
لینک دانلود وصیت نامه شهید خسرو عابدی
حالا برید بقیه ی کارم رو نگاه کنید.چند تا عکس از شهدا رو گذاشتم حتما ببینید...
اینها 22 نفر از رزمندگان عرصه عشق و جوانمردی هستند. لازم نیست هیچ کدام را بشناسید. تنها به آرامش و شوقی که در چهره این جوانان غیور دیده میشود تامل کنید. آن وقت از برکت این نگاههای آسمانی بهرهمند خواهید شد...
به این چهرهها نگاه کنید و به چهرههایی که هر روز از کنارتان رد میشوند.
چهرههایی که از کنار ما رد میشوند با اینکه ظاهرا در رفاه بیشتر به سر میبرند اما انگار همیشه از چیزی رنج میبرند. خیلی فرق نمی کند از چه چیزی. مثلا قسطشان عقب افتاده یا درآمدشان کم است. ماشینشان خراب است یا کلاهشان را برداشتهاند. مریض هستند یا مریضداری میکنند. بلیت سفر گیرشان نیامده یا بلیت مسابقه فوتبال! کسی به ماشینشان زده یا پلیس جریمه شان کرده. یا ... و هزار مشکل و رنجی که تمامی ندارند.
... اما لطفا 22 ثانیه وقت بگذارید و به این عکس نگاه کنید.
اینها 22 نفر از رزمندگان عرصه عشق و جوانمردی هستند. لازم نیست هیچ کدام را بشناسید. تنها به آرامش و شوقی که در چهره این جوانان غیور دیده میشود تامل کنید. آن وقت از برکت این نگاههای آسمانی بهرهمند خواهید شد.
اینها هم زندگی را دوست داشتند. آرزوی مدارج بالای تحصیلی هم داشتند. از داشتن خانه و ماشین هم بدشان نمی آمد. حتی برخی از اینها زن و بچه هم داشتند اما وقتی دیدند به آب و خاکشان تجاوز شده، در خانه نشستن را ننگ دانست، جان با ارزش خود را به دست گرفته و مردانه به دفاع از ناموس و دینشان پرداختند.
اینها سبکبال و رها به استقبال شهادت رفتند تا چراغ خانه ما روشن بماند.
این عکس پیش از عملیات بدر در سال 1363 گرفته شده است.
شهدایی که در این عکس دیده میشوند:
محمدحسین اکرمی، محمدی قاری قرآن، فرج اله پیکرستان، محمدرضا صالح نژاد، حسین غیاثی، عبدالرضا شریفی پور، حمید کیانی، حسین انجیری، مصطفی معیری، حمید سعاده، امیر پریان، محمود دوستانی و عبدالمحمد خیرعلی مشاک.
این بود عکس های هشت سال دفاع مقدس.روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
سلام به همه ی دوستانامروز از خاطرات یک رزمنده رو برای شما گذاشتمحتما بخونید برای ما نظر هم بذارید و تو نظر سنجی ما هم شرکت کنید
«از خاطرات یک رزمنده»
نزدیک عملیّات بود وموهای سرم بلند شده بود،باید کوتاهش می کردم.مانده بودم معطّل توی آن
برهوت که جز خودمان کسی نیست،سلمانی از کجا پیدا کنم.تا این که خبردار شدم که یکی از
پیرمردهای گردان یک ماشین سلمانی دارد وصلواتی،موها را اصلاح می کند.رفتم سراغش.دیدم کسی
زیر دستش نیست.طمع کردم وجلدی با چرب زبانی،قربان صدقه اش رفتم ونشستم ز یر دستش،امّا
کاش نمی شنستم.چشمانتان روز بد نبیند با هر حرکت ماشین بی اختیار از زور درد از جامی پریدم.
ماشین نگو،تراکتور بگو! به جای بریدن موها،غلفتی از ریشه وپیاز می کندشان!از بار چهارم،هر بار
که از جا می پریدم باچشمان پر از اشک سلام می کردم.پیرمرد دو،سه بار جواب سلامم را داد،امّا بار
آخر کفری شد وگفت:«تو چت شده،هی سلام می کنی؟یک بار سلام می کنند.» گفتم:«راستش به
پدرم سلام می کنم.»پیرمرد دست از کارکشید وباحیرت گفت:«چی؟به پدرت سلام می کنی؟
کوپدرت؟»اشک چشمانم را گرفتم وگفتم:«هر بار که شما با ماشینتان موهایم را می کنید پدرم
جلوی چشمم می آد ومن به احترام بزرگ تر بودنش سلام می کنم!»پیرمرد اوّل چیزی نگفت امّا بعد پس
گردنی جانانه ای خرجم کرد وگفت:«بشکنه این دست که نمک نداره...».مجبوری نشستم
وسیصد،چهارصد بار دیگر به آقاجانم سلام کردم تا کارم تمام شد!
امیدوارم از این خاطره لذت برده باشید
یاعلی
التماس دعا
سلام من فقط از تو این را میخاهم که زود تر ظهور کنی
من چند بار جمکران امده ام اما تو به شهر ما نیامدی.